متلكهاي نيشدار، از بچههاي ريشدار…!
مرتضی فرجیان اولین دبیرتحریریه هفتهنامه گلآقا بود. در تاریخ طنز مطبوعاتی ایران او نامی آشناست نه فقط بخاطر مطالب طنزش بلکه بخاطر ارتباط گستردهاش با طنزنویسان، نظم کاری مثال زدنیاش، صبر و حوصلهاش در اصلاح آثار تازه کارها و روحیه معلمیاش. او در هفتهنامه گلآقا ستونهای مختلفی داشت اما از جمله جالبترین آنها ستونی به نام متلكهاي نيشدار، از بچههاي ريشدار…! بود که در آن اتفاقات داخل تحریریه گلآقا را به شکلی طنزآمیز تنظیم میکرد و با این حساب هم خوانندگان گلآقا را با شخصیتهای درون آبدارخانهای آشنا میکرد و هم مطلب مفرحی برای نشریه فراهم میکرد. به یاد آن ایام تعدادی از نوشتههای آن ستون را در این روزهایی که سالگرد درگذشتش در فروردین سال۱۳۷۴ است، میخوانیم.
جايزه نقرهاي!
«عرباني» گفت: يك جايزه پيكره نقرهاي از «فستيوال رشد» به خاطر فيلم «گنج» بردم.
«شاگرد تنبل» گفت: هنوز نبردهاي بفروشيش؟!
سهميه!
«مرشد» به «گلآقا» گفت:
ـ روزنامه فروش سر كوچه ما به من سفارش كرده كه من به شما سفارش كنم تا سهميه «مجله گلآقا» يش را اضافه كنيد…
«فينگيلي» وسط حرفش گفت:
ـ اگر تو سفارش كني، گمانم همين سهميه مختصرش هم قطع شود!
چاي پر رنگ!
«شاغلام» يك سيني چاي خيلي پررنگ براي اعضاي هيأت تحريريه آورد. «كل توپي» گفت: چرا اينقدر چاييها را پررنگ ميريزي؟ و «گل مولا» ادامه داد: اگر «گلآقا» بفهمد كه در اين قحط الرجال چاي (!) اين جور چايي پررنگ ميريزي، رنگ خودش ميپرد!
سال اول ۱۳۶۹ | مجله شماره ۱۰
مرتضي فرجيان و حسن توفيق در سال ۱۳۷۰
مطالب حيرتعلي!
«تهتغاري» گفت: شنيدهام شهرداري تهران، سبزه ميدان را به مبلغ ۹۰۰ ميليون تومان به بخش خصوصي فروخته است. خوب است مطلبي راجع به اين موضوع در گلآقا بنويسيم.
«حيرتعلي» گفت: من در ستون «شايعات» اين موضوع را نوشته بودم. نميدانم چرا چاپ نشد؟
«فينگيلي» گفت: تقصير «گلآقا»ست. هزار مرتبه به او گفتهام، مطالب «حيرتعلي» را نخوانده توي سبدكاغذ باطلهها نينداز، اما به خرجش نميرود!
اشتباه «گلآقا»!
«شاگرد تنبل» به بروبچههاي هيئت تحريريه گفت: مطالبي كه در صفحه «آشنايي با طنزپردازان ايران» در شماره پنجم چاپ شده بود، نوشته من نبود. خود «گلآقا» آن را نوشته و مرا خيلي مورد لطف و محبت قرار داده و كلي شرمندهام كرده.
«گلآقا» كه در جلسه حضور داشت، بلافاصله گفت:
- من روزي صدتا اشتباه ميكنم كه اين، يكي از آنها بود!
سال دوم۱۳۷۰ | مجله شماره ۳۰
حجة السلام دعایی(مدیر موسسه اطلاعات) درحال اهدای نشان افتخار به مرتضی فرجیان
توصيه زيادي!
«گلآقا» به «پاكشير» كه قرار بود هفتهاي دو روز صبح به دفتر مجله بيايد گفت:
ـ صبحها زودتر از ساعت ۹ نيا، چون دفتر مجله از ساعت ۹ باز ميشود.
«شاگرد تنبل» گفت: اين توصيه زيادي است، چون با اين محل پرتي كه دفتر مجله است، ساعت ۶ صبح هم كه از خانهاش بيرون بيايد،زودتر از ساعت ۹ به اينجا نخواهد رسيد!
كارهاي ناتمام!
«گل مولا» كه اين روزها در تدارك چاپ ديوان اشعار طنز خودش ميباشد، گفت:
ـ من ديگر آردهايم را بيخته و الكم را آويختهام تمام كارهايي را كه بايد انجام دهم، خوب يا بد، انجام دادهام. فقط يك كار ناتمام دارم. اينكه كتابم را كه زير چاپ است منتشر كنم. بعد از اين كار از دنيا خداحافظي كنم و مرخص شوم. در اين موقع «لبو تنوري» گفت: تو خداحافظي بكن، اين يك كار را نكردي هم نكردي!
سال اول ۱۳۶۹| مجله شماره ۱۴
ناهار دسته جمعی، سالگرد هفتهنامه گلآقا سال ۱۳۷۰
افراد حاضر( از راست به چپ): کیومرث صابری فومنی(گل آقا) – ابوتراب جلی- مرتضی فرجیان- بیژن ابهری(ایستاده) – احمد عربانی – ناصر پاکشیر و جواد فرهمند
اشتباه امضاء!
«لبو تنوري» با دلخوري در جلسه گفت: يك مطلب عالي تحت عنوان «آزادي» نوشته بودم، چند شماره از چاپش خبري نشد، تا اينكه مطلع شدم در شماره ۱۲ چاپ خواهد شد. من هم به تمام دوست و آشناهايم وعده دادم كه به محض انتشار «گلآقا» اول مطلب «آزادي» مرا بخوانند و كيف كنند! متأسفانه وقتي شماره دوازدهم منتشر شد ديدم زير مطلب من عوض امضاء «لبو تنوري» اشتباهاً امضاء «تو دل برو» گذاشته شده و به اين ترتيب آبروي چندين و چند ساله من پيش دوست و آشناها از بين رفت.
«تو دل برو» كه در جلسه حضور داشت گفت: اتفاقاً آبروي چندين و چند ساله من بيشتر از تو رفت، چون از صبح همان روز كه مطلب تو به امضاء من چاپ شده، هر دوست آشنايي كه به من ميرسد، ميگويد: فلاني، اين مزخرفات چه بود كه نوشته بودي.
خاطرات شيرين گذشته!
«مرشد» داشت از خاطرات زماني كه يك انجمن ادبي را اداره ميكرد، حرف ميزد و ضمن آن ميگفت: در طي مدتي كه من جلسات اين انجمن ادبي را اداره ميكردم، عده زيادي از شعرا و مخصوصاً خانمهاي ادب دوست به اين جلسات ميآمدند و مرا مورد تشويق قرار ميدادند.
«شاگرد تنبل» حرف «مرشد» را قطع كرد و خيلي جدي گفت:
ـ كاملاً درست است، من يادم ميآيد كه در يكي از همان جلسات، خانمي به شما گفت: شما آنقدر شيرين و خوب صحبت ميكني كه من و دوستانم اول ميخواستيم برويم باغ وحش، ولي آمديم از مجلس شما استفاده كنيم!
:: موضوعات مرتبط:
طنز ، داستان ، کاریکاتور ,
,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1